سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باقر نیوز


قرآن
نهج البلاغه
صحیفه سجادیّه
دفتر حفظ و نشر
دفتر مقام معظم رهبری
قوه قضائیه
شورای نگهبان
مجلس شورای اسلامی
ریاست جمهوری
بلاگفا
ایرنیک
مشخصات دامنه ها
قاسم روانبخش
کیهان
پرتو سخن
طنز دکتر سلام
قانون اساسی
وبلاگ اصولگرا
چمیل ایران
خبرگزاری فارس
بی باک
رجانیوز
یزد رسا
یزد امروز
یزد فردا
بسیج پیشکسوتان
ساعت و تقویم
خبرگزاری تقریب
یزد بانو
سردار خیبر
آثار آیت الله مصباح یزدی
گوگل
پارسی جو
کلوپ
فیس نما
سایت پیوندها
اظهار نامه مالیات بر ارزش افزوده
فتن
سمن
توفان
گلچینه
تامین اجتماعی نیروهای مسلح
لیست بیمه
فیش حقوق
سایت محمد صالح جوکار
وطن امروز
تریبون
مرابطون
فیروزی
راز قطعنامه
نهم دی
شبکه اصلاع رسانی دانا
افسران جوان
یزد آوا
خوانده شده ها
اطلاع رسانی پرونده قضایی
برج نیوز
میبد ما
نشریه خط حزب الله
صراط نیوز
عصر سیاست
خبرگزاری تسنیم
وبسایت کریمی قدوسی
ثبت نام زائران پیاده اربعین
نسیم آنلاین
تقویم نجومی
مسافت یاب
نتایج آزمون فنی حرفه ای
سید ابراهیم رئیسی
پیشگامان
صدا و سیما
سازمان امور مالیاتی
بنیاد ملی نخبگان
ثبت اختراع
راه راستی گفتگو با...
پارس دهملا
ایتا
ایران معاصر
بانک جامع اطلاعاتی صهیونیسم
سینما مارکت
ایتا
بازتاب برنا
مرکز مالکیت معنوی
سامانه ثنا
سامانه بام بانک ملی
آی آر 24
میل فا
مشرق نیوز

شناسایی منطقه خودی و آشنایی با مواضع برادران ارتشی

یک روز (بهمن 59) بابرادر ابویی از بچه های مهریز قرار گذاشتیم که به طرف شمال شرق مالکیه (عقبه روستایی که در آن مستقر بودیم) در بیابان پیش برویم تا به خط برادران ارتشی برسیم و مواضع آنها را از نزدیک ببینیم. در بین راه روی زمین بر آمدگی از خاک دیدیم که احتمال دادیم جنازه ای اینجا خاک باشد پس از اینکه با قنداق تفنگ مقداری از خاکها را کنار زدم عقربهای زرد رنگ فراوانی بیرون آمدند و دیگر نمی شد به جستجو ادامه دهیم. به راه خود به طرف خاکریز برادران ارتشی ادامه دادیم تا اینکه به نزدیکی های آن رسیدیم. یک وقت متوجه شدیم که نگهبان بر روی ما حساس شده لذا علامت می دادیم که خودی هسنیم پس از اینکه به خط رسیدیم نگهبان ادعا می کرد که می خواستم به توپخانه بگویم شماها را از دور بزند. ما هم گفتیم که داشتیم به طرف شما می آمدیم. وی گفت چرا هماهنگ نکردید و آمدید؟ خلاصه ما را به ستنگر فرماندهی شان راهنمایی کردند تا برای فرمانده توضیح بدهیم. در کنار سنگر فرماندهی صحنه عجیبی دیدیم یک نفر کادر رسمی آنجا به فرمانده التماس می کرد که زن و فرزند دارد و خواستار انتقالی یا مرخصی بود که به او نمی دادند هربار هم که توپخانه خودی شلیک می شد او بی اختیار از جا می پرید و بیشتر التماس می کرد. این صحنه برایمان هم خنده آور بود وهم دلخراش،. پس از اینکه به فرمانده توضیح دادیم در مالکیه مستقر هستیم و برای آشنا شدن با عقبه خودمان به اینجا آمدیم قانع شد و پس از آشنا شدن با تانک چیفتن به مالکیه باز گشتیم.


ارسال شده در توسط باقر نیوز